یکشنبه 90 فروردین 21 , ساعت 11:15 صبح
شانه ام را تکیه گاه گریه هایت می کنم اما از یاد نبر بی باران در این روزهای دوری و درد هیچ شانه ای تکیه گاه رگبار گریه های من نبود ...... هیچ شانه ای ......
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوهایا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن
تو با دلتنگیهای من .. تو با این جاده همدستی.. تظاهر کن ازم دوری.. تظاهر میکنم هستی..
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم.من با تو می نویسم . راه می روم و حرف می زنم.
اگر بدانم که درخواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب، شب را در بستر، بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم
نوشته شده توسط ali torab ahmadi | نظرات دیگران [ نظر]